یه روز سگی قسمت اول

یه روز سگی قسمت اول

یه روز سگی قسمت اول

یه روز سگی قسمت اول

یه روز سگی قسمت اول

یه روز سگی قسمت اول
یه روز سگی قسمت اول
پشتیبانی توسط Hacker M.T
Hacker M.T سفارش هک @MT_Public
موضوعات
آرشیو
پشتيباني آنلاين
آمار
نویسندگان
نظرسنجي
جستجو
جدید ترین مطالب
امکانات جانبی
تبلیغات
یه روز سگی قسمت اول
امروز قراره از یه روز سگی خودم بنویسم از لحن سگی بودن مطلبم معذرت.
صبح زود (نه خیلی زود) تقریبا ساعت 9 با صدای تلویزیون که خیلی هم بلند نبود از خواب بیدار شدم. از دیشب تلویزیون روشن مانده بود و من از فرط خستگی و خواب آلودگی نتونسته بودم تلویزیون رو خاموش کنم. با صدای داد و بیداد مجری برنامه کودک بیدار شدم. قبل از همه چیز رفتم برای خودم یه صبحانه آماده کنم تا یه کم انرژی بگیرم امروز خونه خالی و پر از سکوت بود و فقط صدای همین مجریه به گوش میرسید خونه هیچوقت اینقدر ساکت و کسل کننده نبود. رفتم تویه آشپزخونه تا کتری رو بزارم روی اجاق کتری خالی بود اونو پر از آب کردم و گذاشمتش رو اجاق و زیرش رو روشن کردم ، بعد از مدتی اب به جوش اومد و وقت دم کردن چایی بود ، دنبال چایی خشک گشتم ولی به گمانم چایی خکشه تموم شده بود با این اوضاع مجبور بودم برم بیرون و چایی بخرم ، لباسم رو تنم کردم و از خونه زدم بیرون... بقال سر کوچه مون هنوز نیومده بود و بسته بود برای همین مجبور شدم 2 کوچه بالاتر برم تا به یه مغازه ای برسم ، بعد از چند دقیقه پیاده روی آخرش به مغازه باحالی که قبلترها از اون خرید میکردم رسیدم. چایی دلخواهم رو گرفتم و رو به فروشنده کردم و گفتم چقد میشه گفتش : 5 تومن دست تویه جیبم کردم تا پول مغازه دار رو بدم ولی هر چقدر گشتم از پول خبری نبود :) آخ. همه پولام تویه اون یکی شلوارم بود. با شرمندگی بسیار رو به فروشنده کردم و گفتم : معذرت میخوام شرمنده کیف پولم تویه خونه جا مونده ، الان میرم پول رو میارم و با شما حساب میکنم. ولی فروشنده منو بیشتر شرمنده خودش کرد گفت : ایرادی نداره جانم چایی رو ببر پولو بعدا بیار. گفتم : ممنون و از مغازه زدم بیرون. به جلوی درب خونه که رسیدم تازه یادم افتاد که کلیدهای درب خونه هم تویه اون یکی شلوارمه! :) برای همین مجبور شدم از دیوار خونه برم بالا و هر طوری شده خودم رو به بالای دیوار رسوندم. یادمه کوچیکتر که بودم از همین دیوار مثل گربه بالا میرفتم. ولی حالا حدود صد کیلو وزن دارم و اینجور جاها کم میارم. با احتیاط تمام سعی کردم خودم رو به حیاط برسونم ، داشتم از دیوار پایین می اومدم که صدای جر خوردن شلوارم منو جای خودم میخکوب کرد. آره دوستان خواننده بالی برای پرواز ، شلوارم به اندازه بیست سانتی پاره شده بود! اونم چه پاره شدنی. :) عذابتون ندم دوستان با شلوار پاره و چایی بدست وارد آشپزخونه شدم در حالیکه به این روز سگی لعنت میفرستادم. وقتی وارد آشپزخونه شدم متوجه شدم تا برم و بیام آب کتری تموم شده و داره بوی مطبوع ذوب شدن آلومینیوم به مشام میرسه. بازم خوبه یه کتری زاپاس تویه خونه داشتم. با خودم حساب کردم اگه کار اینجوری پیش بره تا شب فقط میتونم یه استکان چایی بخورم.
همراه من باشین این قصه سر دراز دارد.




تعداد بازديد : 181
22 آبان 1395 ساعت: 18:36
نویسنده:
نظرات()
می پسندم نمی پسندم
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
تبادل لینک هوشمند
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
خبرنامه
آخرین نظرات کاربران